آمـد بـهار جانـها …
بهار میآید با جامهی سپیدی از شکوفه بر تن، با تاجی از سنبل بر سر و با دستهای سوسن در بر
بهار میآید و مشام جانها را به بوی خوش گلهای رنگینش مینوازد. بهار میآید، با همان شکوه دیرین، همان شور شیرین، و همان وجود مهرآفرین
آغاز بهار، نوید شروعی دوباره است.
صفیر تولدی نو، دوباره زاده شدن و بار دیگر زیستن
ندای پالودن جانهای آلوده است و نو کردن وجود فرسوده، زیر بارانی سرشار از عشق و سراسر شکوه
پس در این روزِ نو، که بار دیگر طبیعت بیجان را، حیاتی تازه بخشیده و رخوت زمستان را به فضای پرمهر نوای مستان
مبدل کرده است، همراه با جهان هستی، رخت کهنه از تن بر کن و تو نیز بهاری شو. که به قول حافظ شیرین سخن:
«سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی»
نوروز سال 1404 مقارن با ماه مبارک رمضان فرصتی بود برای خودسازی ، عبادت و بندگی خداوند. در این ماه مردم با دل و جان منتظر شنیدن معارف الهی شدند و بهترین زمان برای بازنگری انسان در اعمال و کردار خویش بود. ماه رمضان ماه جهاد با نفس ، کسب فضایل اخلاقی و کرامت انسانی است و انسان با تفکر در اعمال خود به پرورش روح می پردازد و با دعا و نیایش روح خود را از گناه صیقل می دهدتا در های رحمت الهی بر دلش بتابد و وجودش را سرشار از رحمت بیکران الهی کند.
بدرود ای بزرگ ترین ماه خداوند و ای عید اولیای خدا.
بدرود ای ماهی که تا تو بودی، امن و سلامت بود.
بدرود ای آنکه نه در مصاحبت تو کراهت بود و نه در معاشرتت ناپسندی.
بدرود که سرشار از برکات بر ما درآمدی و ما را از آلودگی های گناه شست وشو دادی.
بدرود که چه بدی ها با آمدنت از ما دور شد و چه خیرات که ما را نصیب آمد.
بدرود تو را و آن شب قدرت را که از هزار ماه بهتر است.
بدرود تو را و آن فضل و کرم تو را که اینک از آن محروم مانده ایم.
بدرود ای ماه دست یافتن به آرزوها.